عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

:: فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود



سلام به وبسایت اشعار شاعران خوش امدید

تبادل لینک هوشمند

برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان اشعار شاعران و آدرس poetry-s.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.







نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

آمار مطالب

:: کل مطالب : 453
:: کل نظرات : 185

آمار کاربران

:: افراد آنلاین : 1
:: تعداد اعضا : 4

کاربران آنلاین


آمار بازدید

:: بازدید امروز : 274
:: باردید دیروز : 116
:: بازدید هفته : 390
:: بازدید ماه : 528
:: بازدید سال : 75597
:: بازدید کلی : 2321143

RSS

Powered By
loxblog.Com

Poetry.poets

ابوسعید ابوالخیر
جمعه 4 ارديبهشت 1394 ساعت 15:54 | بازدید : 13961 | نوشته ‌شده به دست hossein.zendehbodi | ( نظرات )

خواهي که کسي شوي زهستي کم کن

ناخورده شراب وصل مستي کم کن

با زلف بتان دراز دستي کم کن

بت را چه گنه تو بت‌پرستي کم کن

 

گفتار نکو دارم و کردارم نيست

از گفت نکوي بي عمل عارم نيست

دشوار بود کردن و گفتن آسان

آسان بسيار و هيچ دشوارم نيست

 

دلخسته و سينه چاک مي‌بايد شد

وز هستي خويش پاک مي‌بايد شد

آن به که به خود پاک شويم اول کار

چون آخر کار خاک مي‌بايد شد

 

قومي ز خيال در غرور افتادند

و ندر طلب حور و قصور افتادند

قومي متشککند و قومي به يقين

از کوي تو دور دور دور افتادند

 

از لطف تو هيچ بنده نوميد نشد

مقبول تو جز مقبل جاويد نشد

مهرت بکدام ذره پيوست دمي

کان ذره به از هزار خورشيد نشد

 

رفتم به کليسياي ترسا و يهود

ديدم همه با ياد تو در گفت و شنود

با ياد وصال تو به بتخانه شدم

تسبيح بتان زمزمه ذکر تو بود

 

در دل همه شرک و روي بر خاک چه سود

با نفس پليد جامه? پاک چه سود

زهرست گناه و توبه ترياک وي است

چون زهر به جان رسيد ترياک چه سود

 

هرگز دلم از ياد تو غافل نشود

گر جان بشود مهر تو از دل نشود

افتاده ز روي تو در آيينه? دل

عکسي که به هيچ وجه زايل نشود

 

يا رب بگشا گره ز کار من زار

رحمي که زعقل عاجزم در همه کار

جز در گه تو کي بودم در گاهي

محروم ازين درم مکن يا غفار

 

مجنون و پريشان توام دستم گير

سرگشته و حيران توام دستم گير

هر بي سر و پا چو دستگيري دارد

من بي سر و سامان توام دستم گير

 

در هر سحري با تو همي گويم راز

بر درگه تو همي کنم عرض نياز

بي منت بندگانت اي بنده نواز

کار من بيچاره? سرگشته بساز

 

گر خاک تويي خاک ترا خاک شدم

چون خاک ترا خاک شدم پاک شدم

غم سوي تو هرگز گذري مي‌نکند

آخر چه غمت از آنکه غمناک شدم

 

غمناکم و از کوي تو با غم نروم

جز شاد و اميدوار و خرم نروم

از درگه همچو تو کريمي هرگز

نوميد کسي نرفت و من هم نروم

 

يا رب تو چنان کن که پريشان نشوم

محتاج برادران و خويشان نشوم

بي منت خلق خود مرا روزي ده

تا از در تو بر در ايشان نشوم

 

از هستي خويش تا پشيمان نشوي

سر حلقه? عارفان و مستان نشوي

تا در نظر خلق نگردي کافر

در مذهب عاشقان مسلمان نشوي

 

در مدرسه گر چه دانش اندوز شوي

وز گرمي بحث مجلس افروز شوي

در مکتب عشق با همه دانايي

سر گشته چو طفلان نوآموز شوي

 

خواهي چو خليل کعبه بنياد کني

و آنرا به نماز و طاعت آباد کني

روزي دو هزار بنده آزاد کني

به زان نبود که خاطري شاد کني

 

تا نگذري از جمع به فردي نرسي

تا نگذري از خويش به مردي نرسي

تا در ره دوست بي سر و پا نشوي

بي درد بماني و به دردي نرسي

 

دنيا طلبان ز حرص مستند همه

موسي کش و فرعون پرستند همه

هر عهد که با خداي بستند همه

از دوستي حرص شکستند همه

 

يا رب نظري بر من سرگردان کن

لطفي بمن دلشده? حيران کن

با من مکن آنچه من سزاي آنم

آنچ از کرم و لطف تو زيبد آن کن

 

باز آ باز آ هر آنچه هستي باز آ

گر کافر و گبر و بت‌پرستي باز آ

اين درگه ما درگه نوميدي نيست

صد بار اگر توبه شکستي باز آ   

 

وصل تو کجا و من مهجور کجا

دردانه کجا حوصله مور کجا

هر چند ز سوختن ندارم باکي

پروانه کجا و آتش طور کجا  

 

يا رب مکن از لطف پريشان ما را

هر چند که هست جرم و عصيان ما را

ذات تو غني بوده و ما محتاجيم

محتاج بغير خود مگردان ما را




:: برچسب‌ها: شعر ابوسعید ابوالخیر- اشعار ابوسعید ابوالخیر-شعر-ابوسعید ابوالخیر ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
مطالب مرتبط با این پست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: